من هستم و کوله باری ای آشنای همیشه!
قصد سفر دارم، امّا بی تو برای همیشه
آغاز دلدادگی بود فصل وداع من و تو
مثل شبح رفت و گم شد در انتهای همیشه
روییده صدها گل عشق از دفتر خاطراتت
بوی تو را می شناسم ای آشنای همیشه!
دیشب دلت را شکستم از پشت درهای بسته
امشب دلم کرده پیدا حال و هوای همیشه
چون زورقی می کشانی پای مرا هم به دریا
لطف خدا همرهت باد ای ناخدای همیشه!
دیگر نباید بمانم در این دیاری که بی تو است
از تو نشانی ندارد این بی صفای همیشه