لاتی که مبلّغ دین شد!
لاتی که مبلّغ دین شد!
صبح امروز، سهشنبه، ۶ / ۹ / ۱۴۰۳، مردی که مرا سوار ماشینش کرد و ۳ تن از نسلش طلبه بودند، گفت: «مسؤولان و روحانیها باید معارف دینی و حقایق را به گوش جوانان و… برَسانند تا آنان دچار اندیشههایی نشوند که دشمنان تلاش میکنند آنها را وارد ذهنهای آنان کنند.»
بنده، سخن او را تصدیق کردم؛ سپس این خاطره را برایش گفتم که مرحوم پدرم (حضرت استاد اسداللّه داستانی بِنیسی) ـ رضوان اللّه تعالی علیه. ـ نقل کردند: «روزی در مغازۀ کسی ـ آن شخص از دوستداران ایشان بود. ـ داشتم با او صحبت میکردم که جوانی با یقۀ باز و گردنبند در گردن، وارد شد و در حالی که تسبیحی را در دستش میچرخاند، به او گفت: “سام علیکم.”!
من ماندم که آیا او را نهیازمنکر کنم یا نه؛ چون اگر چنین میکردم، ممکن بود که او مرا کتک بزند!
امّا یاد حدیثی افتادم که آن را تازه خوانده بودم و در آن بیان شده بود که اگر کسی برای خدا امربهمعروف و نهیازمنکر کند، دچار مشکل نمیشود و با خودم گفتم که اکنون این حدیث را آببندی کنم!
به آن جوان گفتم: میخواهم با شما صحبت کنم؛ امّا قول بده که اگر کارمان به دعوا کَشید، بیرون مغازه دعوا کنیم تا شیشههایش نشکند!
گفتم: مردان قوم حضرت لوط ـ علیه السّلام. ـ برای ۱۰ کار، دچار عذاب شدند. یکی این بود که جلو لباسهایشان را باز میگذاشتند. دیدم به گونهای که به نظر او من متوجّه نشوم، شروع کرد به بستن دکمههای لباسش. گفتم: کار بد دیگرشان این بود که در گردنشان گردنبند میانداختند. دیدم باز به گونهای که به نظر او من متوجّه نشوم، شروع کرد به جمعکردن زنجیر از گردنش و آن را در کف دستش قرار داد. و همینطور… .
نهیازمنکر من بر جانش نشست و با همین صحبتها در مسیر هدایت قرار گرفت و تا آنجا پیش رفت که در کشور سوئد، مبلّغ دین مقدّس اسلام شد!»
#امر_به_معروف، #تبلیغ، #نهی_از_منکر، #هدایت