دربارۀ امام زمان (علیه السّلام): غربت ایشان در طول عمر ما
به غربت امام زمان _ عليه السّلام. _ كم تر انديشيده يا اصلًا فكر نكرده ايم و اين، خود، اوّلين بيت از اين مثنوی «هفتاد من كاغذ» [غربت حضرت] است. ناآگاهی از غربت امام عصر _ عليه السّلام. _ يا باورنداشتن غربت آن جَناب يا غَفلت از اين غربت، اوّلين وجه از غريبي امام زمان [ _ سلام الله علیه. _ ] است. …
دوست داشتم از همان اوّل، اذان عشق تو را در گوشم زَمزَمه كرده بودند.
اي كاش از ابتدا مرا برای تو نذر كرده، حلقه ی غلامی ات را بر گوشم افكنده بودند!
اي كاش كامم را با نام تو برمی داشتند و حِرز تو را همراهم می كردند!
مهدی جان! دوست داشتم با نامِ نامی تو زبان باز مي كردم. ای كاش آن اوايل كه زبان گشودم، نزديكانم مرا به گفتن «يا مهدی» وامی داشتند!
ای كاش مهد كودكم، مهد آشنايی با تو بود!
كاشكی در كلاس اوّل دبستان، آموزگارم الفبای عشق تو را برايم هِجّی می كرد و نام زيبای تو را سرمشق دفترچه ی تكليفم قرار می داد!
در دوره ی راهنمايی، هيچ كس مرا به خيمه ی سبز تو راهنمایی نكرد.
در سال های دبيرستان، كسی مرا با تو كه مدير عالَم امكان هستی، پيوند نزد.
در كتاب جغرافی ما، صحبتی از «ذي طُوَی» و «رِضوَی» (1) نبود.
در كلاس تاريخ، كسی مرا با تاريخ غيبت، غربت و تنهايي تو آشنا نساخت.
در درس ديني به ما نگفتند «باب الله» و «دیّان دين» (2) حق تويی.
دريغ كه در كلاس ادبيات، آداب ادب ورزی به ساحت قُدس تو را گوشزد نكردند!
اِفسوس كه در كلاس نقّاشی، چهره ی مهربان تو را برايم به تصوير نكشيدند!
چرا موضوع انشای ما به جای «علم، به تر است يا ثروت؟»، از تو و از ظهور تو و روش های جلب رضايت تو نبود؟؛ مگر نه بي تو، نه علم خوب است و نه ثروت؟
كاش در كَنار زبان بيگانه، زبان گفتگو با تو را نيز كه آشناترين و ديرين ترين مونس فطرت های بشر است، به ما می آموختند! اي كاش وقتی برای آموختن يک زبان خارجی به زحمت می افتادم، به من می گفتند: «او تمامی زبان ها و گويش ها و لهجه ها و حتّی زبان پرندگان را می داند و می شناسد.»! (3)
قطب شَمال و جَنوب جغرافيايی و قطب مثبت و منفی آهنربا و خواصّ آن ها را شناختم؛ امّا ندانستم كه قطب عالَم امكان، تو هستی و چرا تو را به اين صفت می نامند: «اَلسّلامُ عَلَيکَ يا قُطبَ العالَمُ!» (4)
با مثبت بی نِهايت و منفی بي نهايت، در رياضيّات آشنا شدم. آن زمان، كسی از اين مفاهيم برايم مصداق عينی ترسيم نكرد؛ بعدها متوجّه شدم كه شما، خاندان، اصل و منشأ همه ی زيبايی ها و سرچشمه ی تمام خوبی ها و معدِن همه ی خيرات عالَم هستيد و برعكس، دشمنان شما منشأ هر چه ظلمت، رذالت، دنائت و پليدی در عالَم هستند.
در زنگ شيمی، وقتی سخن از چرخش الكترون ها به دور هسته ی اتم به ميان می آمد، اشارتی كافی بود تا من بفهمم تمام عالَمِ هستی و ما سُِوی الله، به گِرد وجود شريف تو می چرخند.
ای كاش در كَنار انواع و اقسام فرمول های پيچيده ی رياضی، فيزيک و شيمی، فرمول ساده ی ارتباط با تو را نيز به من ياد می دادند!
يادم نمی رود از كتاب فارسی، حكايت آن حكيم را كه گذارش به قبرستان شهری افتاد. او با كمال تعجّب ديد بر روي همه ی سنگ قبرها، سنّ فوت شدگان را 3، 4، 7 سال و مانند آن نوشته اند! پرسيد: «آيا اينان، همگی، در طفوليّت از دنيا رفته اند؟» گفتند: «اين جا سنّ هر كس را معادل سال هايی از عمرش كه در پی كسب علم بوده است، محاسبه می كنند!» كاش آن روز دبير فارسی ما گريزی به حديث معرفت امام (5) می زد و می گفت كه در تفكّر شيعی، حيات حقيقي، در توجّه به امام عصر _ عليه السّلام. _ و معرفت و مَحبّت و مودّت او و مهم تر از آن، برائت از دشمنان او معنا می شود.
درس فيزيک، قوانين شكستِ نور را به من آموخت؛ ولی نفهميدم نور خدا تويی و مقصود از «يَهدِی اللهُ لِنورِهِ مَن يَشاءُ» (6). از سرعت سرسام آور نور (سیصدهزار كيلومتر در ثانيه)، برايم گفتند؛ امّا اشاره نكردند شعاع ديدِ امام معصوم، تا كجا است و نگفتند امام در يك لحظه می تواند تمام عوالم و كهكشان ها را از نظر بگذراند و از احوال همه ی ساكنان زمين و آسمان، باخبر شود.
وقتی برای كنكور درس می خواندم، كسی مرا برای ثبت نام در دانشگاه معرفت و مَحبّت امام زمان _ عليه السّلام. _ تشويق نكرد [و] كسی برايم تبيين نكرد كه معرفت امام نيز مراتب دارد و خيلی ها تا آخِر عمر، در همان دوران طفوليّت يا مهد كودک خويش درجا می زنند.
از فضای نيمه بسته ی مدرسه، وارد فضای باز دانشگاه شدم. در دانشكده، وضع از اين هم اسفبارتر بود. بازار غرور و نخوت، پُرمشتری بود و اسباب غَفلت، فراوان و فراهم. فضا نيز رنگ و بو گرفته از «علم زدگی» و «روشنفكرمآبی». خيلی ها را گرفتار تب مدرک گرايی می ديدم. علم، آن چيزی بود كه از فُلان كتاب مرجِع اروپايي يا فلان مجلّه ی آمريكايی ترجَمه می شد. از علوم اهل بيت _ عليهم السّلام. _ ، دانش يقين بخش آسمانی، كم تر سخن به ميان می آمد.
مولای من! در دانشگاه هم كسی برايم از تو سخن نگفت، پرچمی به نام تو افراشته نبود، كسی به سوی تو دعوت نمی كرد، هيچ استادی برايم اوصاف تو را بيان نكرد، كاركرد دروس معارف اسلامي و تاريخ اسلام، جبران كسری معدّل دانشجويان بود! نه اين كه از تبليغات مذهبی، نشست های فرهنگي، نماز جماعت، اردوهای سياحتی _ زيارتی، مسابقات قرآن و نهج البلاغه و… خبری نباشد؛ كم و بيش يافت می شد؛ امّا در همين عرصه ها نيز تو سهمی نداشتي و غريب و مظلوم و «از ياد رفته» بودی.
پس از فَراغت از تحصيل نيز، ادراه ی زندگي و دغدغه های معاش، مجالی براي فكركردن راجع به تو باقی نگذاشت.
[مولايم! برای هميشه ام مرا ببخش.]
1) «ذيی طُوَی» كوهی است نزديک مكّه، سر راه تنعيم، و «رِضوَی» كوهی در غرب مدينه. در دعای ندبه می خوانيم: «كاش می دانستم… در كدام سرزمين اقامت می كنی: آيا در رضوی يا غير آن يا در ذی طوی!»
2) در زيارت آل ياسين آمده است: «اَلسّلامُ عَلَيکَ يا بابَ اللهِ و دَيّانَ دينِهِ!».
3) ابوهاشم جعفری، از ياران امام علیّ النّقی _ عليه السّلام. _ ، نقل می كند: خدمت آن حضرت مشرّف شدم. امام _ عليه السّلام. _ به زبان هندی سخن گفت و من نتوانستم به خوبی پاسخ دهم. در پيش روی آن حضرت، سطل كوچكی بود كه پر از سنگريزه بود. امام هادی _ عليه السّلام. _ يكي از سنگريزه ها را برداشت و در دهان مبارک خود نِهاد و مقداری آن را مكيد؛ سپس آن را به من مرحمت فرمود. آن را در دهان گذاشتم. به خدا قسم از نزد آن حضرت برنخاستم، مگر اين كه به هفتاد و سه زبان می توانستم سخن بگويم كه يكي از آن ها هندی بود! (القطرة، ج 1، ص 574؛ به نقل از: مناقب ابن شهرآشوب، 408:4 و كشف الغمّة، 397:2)
اباصلت نيز می گويد: حضرت رضا _ عليه السّلام. _ با مردم به زبان خودشان صحبت می كرد… . پس از تعجّب من فرمود: «ای اباصلت! من حجّت خدا بر مردمم و خداوند كسي را حجّت قرار نمی دهد كه زبان آن ها را نداند.» (بحارالانوار، 26:190)
4) صحيفه ی مهديّه، 581، زيارت حضرت بقيّة الله _ عليه السّلام. _ كه در مشكلات و سختی ها خوانده می شود.
5) حديث شريف «مَن ماتَ و لَم يَعرِف اِمامَ زَمانِهِ ماتَ ميتَةً جاهِلِيَّةً.» كه از احاديث بسيارمشهور و معتبر است و شيعه و سنّی بر تواتر آن تصريح كرده اند.
6) «خدا هر كس را بخواهد، به طرف نور خويش هدايت می كند.»؛ قسمتی از آيه ی 35 از سوره ی نور كه در حديث شريف، حضرت اميرالمؤمنين _ عليه السّلام. _ آن را به امام عصر _ عليه السّلام. _ تأويل فرموده اند (تفسير برهان، 72:4، ح 7643).
12 قرن غربت، ص 13 _ 18