خاطرات حاجآقا علیاکبر سعیدی دربارهی حضرت استاد بِنیسی
ويراستهی خاطرات آقاى علىاكبر سعيدى در بارهی حضرت استاد اسدالله داستانی بِنيسى ـ رضوان اللّه تعالی عليه. ـ :
ايشان مردى چهارشانه و داراى چشمهایى بزرگ، زیبا و سرشار از محبّت بودند و هنگامى که صحبت مىکردند، انگار نشاط و محبّت از چهرهشان مىبارید.
سخاوتمند، خوشرو، باوقار و اهل شوخی بودند.
شاید مهمترین سیر و سلوک ایشان، تبلیغ دین، ذکر مصائب اهل بیت ـ سلام الله علیهم. ـ ، نوشتن کتابهاى مذهبى و خدمت به مردم بود.
من بارها از پدرم (1) وصف پُركارى و زيركى ايشان را شنيدهام؛ چنانكه خود ايشان سرودهاند:
نوشتار «بنيسى» همچو گنج است شمارَش پانصد و پنجاه و پنج است
يک بار كه ايشان در هيأت غلامويسىهاى مقيم قم سخنرانى كردند، از اهل مجلس پرسيدند: «مصيبتِ چه كسى را بخوانم؟» و بار ديگر در بالاى منبر، شعر سينهزنى خواندند و اهل مجلس سينه زدند.
در اواخر عمرشان، من و چند نفر از دوستان، به مشهد مقدّس مشرّف شديم. ايشان هم در مشهد بودند؛ امّا ما به ديدارشان موفّق نشديم تا اين كه يک روز، خود ايشان با شخص ديگرى به محلّ اقامت ما تشريف آوردند و همگى به حرم مطهّر حضرت امام رضا ـ سلام اللّه عليه. ـ مشرّف شديم. همه پشتسر ايشان حركت مىكردند؛ امّا من در كنار ايشان راه مىرفتم. ايشان نه تنها خودشان را نگرفتند، بلكه از روى محبّت با من شوخى كردند. در حرم مطهّر براى ما و يكى دو خانواده، دعاى توسّل خواندند و گريه كردند.
بارها مىديدم كه براى احترامگذاشتن حتّی به اشخاص معمولى برمیخاستند؛ مثلاً: در يک روز حدود 50 بار براى احترام مهمانان بلند شدند.
1) پدر او سالها در بسیاری از جلسات عمومى حضرت استاد بنيسى ـ رضوان اللّه تعالی عليه. ـ شركت مىكرد.