داستانهای خواندنی (از سخنرانیها و سخنان حاجآقا بِنیسی)
بسم الله الرّحمان الرّحیم
آنچه میخوانید، داستانهایی شیرین و جذّاب از سخنان و سخنرانیهای حجّت الاسلام و المسلمین اسماعیل داستانی بِنیسی است که به مرور زمان نوشته شده است.
محمّد خلیلی
عفّت و عظمت حضرت زینب (علیها السّلام)
یحیی مازنی نقل کرده است که من مدّتی طولانی در مدينه، همسايهی اميرالمؤمنين ـ علیه السّلام. ـ و نزدیک محلّ زندگی دخترش، (حضرت) زینب، بودم. به خدا سوگند نه خود او را ديدم و نه صدايشش را شنيدم!
او وقتی میخواست به زيارت قبر جدّش، رسول خدا ـ صلّی الله علیه و اله و سلّم. ـ برود، شبانه (از خانه) بیرون میآمد؛ در حالی که (امام) حسن ـ علیه السّلام. ـ در سمت راستش و (امام) حسین ـ علیه السّلام. ـ در سمت چپش و امیرالمؤمنین ـ علیه السّلام. ـ در جلوش بودند (و او را همراهی میکردند).
وقتی نزديک قبر شریف میرسيد، اميرالمؤمنين ـ علیه السّلام. ـ جلوتر میرفت و نور چراغها را (كه در كنار قبر حضرت رسول اکرم ـ صلّی الله علیه و اله و سلّم. ـ بود) خاموش میكرد. یک بار امام حسن ـ علیه السّلام. ـ راز اين مطلب را از ایشان پرسيد. ایشان فرمودند: «میترسم که کسی شخص خواهرت، زینب، را ببيند.»
… امّا امان از دل حضرت زینب ـ علیها السّلام. ـ پس از شهادت حضرت امام حسین ـ سلام الله تعالی علیه. ـ و در ایّام اسارت و مصیبتها!
باید مواظب ایمانمان باشیم!
زُبیر وقتی حضرت رسول اکرم ـ صلّی الله علیه و اله و سلّم. ـ زنده بود و همچنین موقع وفات آن حضرت، در نور ایمان حرَکت میکرد و مؤمن بود.
در زمان حضرت امیرالمؤمنین ـ سلام الله تعالی علیه. ـ از او دفاع میکرد و پابهپای ابوذر و مقداد حرکت میکرد.
این ایمان و حرکت، تا وقتی بود که پسرش، عبدالله، بزرگ شد.
علاقه و اعتماد به فرزند، او را از ولایت جدا کرد.
زبیر نهتنها محبّت حضرت امیرالمؤمنین ـ سلام الله تعالی علیه. ـ را داشت و نهتنها ایمان داشت، بلکه مدافع حرم و حریم آن حضرت هم بود؛ امّا اینهمه مقامات معنوی را علاقه و اعتماد به فرزندش از بین برد!
زکات باطنی
کسی نقل کرده است که در محضر امام صادق ـ علیه السّلام. ـ بودم. مردی از ایشان پرسید: «در چه مقدار از مال، زکات واجب میشود؟»
حضرت به او فرمودند: «مقصودت زکات ظاهری است یا [زکات] باطنی؟»
مرد گفت: «هر دو را میخواهم [بدانم].»
امام فرمودند: «زکات ظاهری… و امّا [زکات] باطنی: خودت را در چیزی که برادرت [= مؤمن] بیشتر از تو آن را نیاز دارد، بر او مقدّم نکنی.»
یعنی: اگر تو چیزی داری که آن را احتیاج داری و یک نفر دیگر هم همان را احتیاج دارد، امّا احتیاج او بیشتر از احتیاج تو است، آن را به او بدهی؛ چه برسد به چیزی که آن را احتیاج نداری و دیگری به آن احتیاج دارد.