یک علّت بلاها (کلیپ صوتی کوتاه)
بسم الله الرّحمان الرّحیم
چند لحظه از سخنرانی حاجآقا اسماعیل داستانی بِنیسی
(متن صوت بالا):
یک علّت بلاها
بچه دارد دستدردست مادر در خیابان راه میرود. میرسد جلو پاساژ. مغازهی دَم پاساژ، اسباببازیفروشی است. بچه میایستد، سعی میکند مادرش را هم نگاه دارد. اسباببازیها را دارد یکییکی نگاه میکند، لَذّت میبرد، در ذهنش دارد بالاپایین میکند. کمکم خواسته در وجودش ایجاد میشود. خواستن پدید میآید و و… . مادر میبیند وقت، تنگ است. باید برود، بچه را هم باید ببرد. دست بچه را میکشد؛ که بچه بیاید؛ بعد، محکم میکشد. نمیآید، دفعهی سوم، یک سیلی میخواباند در گوش بچه.
خدا اینجوری است. میگوید: «خودت دل نبند. دل بستی، دل بکَن. دل نکندی، با سیلی [= بلا]، دلکندنت را درست میکنم؛ چون تو بالاتر و فراتر و اعظمتر و عزیزتر از اینی که به چیزی غیر از من دل ببندی!» خدا اینجوری است ها!؛ مؤمن را اینقدر دوست دارد.
#بلا، #دلبستن، #زهد، #عشق، #مؤمن