کتابی که اشکم را با لذّت درآورد!

کتابی که اشکم را با لذّت درآورد!

سه‌شنبۀ گذشته، ۶ / ۹ / ۱۴۰۳، در مجلس منزلمان از نوجوانی پرسیدم که غیر از کتاب‌های درسی، دربارۀ چه موضوعی مطالعه می‌کنی؟ گفت: «رمان.»

به او و حاضران دیگر گفتم: سال‌ها پیش، بنده کتاب رمان شیرینی را عاریه گرفتم ـ نام امانتی که می‌توان از آن استفاده کرد، «عاریه» است؛ نه «امانت». ـ و ساعت‌ها از خواندن آن، لَذّت بردم و چقدر در میانۀ مطالعه‌اش گریه کردم!

مدّتی پیش هم آن را برای فرزند بزرگم که نوجوان است، خریدم و او هم آن را خواند.

نام این افسانۀ عاشقانه، «رؤیای نیمه‌شب» و نویسندۀ آن، آقای مظفّر سالاری است.

به‌تازگی فهمیده‌ام که این نویسنده، روحانی و استاد داستان‌نویسی است و یکی دیگر از کتاب‌های او به نام «قصّه‌های من و ننه‌آغا» (جلد ۱) را هم برای همان فرزندم خریده بودم و او آن را هم با لذّت خوانده است.

همچنین گفتم: بنده در نوجوانی، رمان‌ جنایی و… هم خوانده‌ام و رمان‌های زیادی هم برای هیأت پیام‌آوران عاشورا که مدیرش بودم، تهیّه کرده‌ام.

امّا کسی که رمان می‌خواند، باید همیشه به این نکته توجّه داشته باشد که آنچه در رمان‌ است، برآمده از «خیال‌پردازی‌» نویسنده است و لزوماً مطابق با «جورچین‌ها و قواعد آفرینش» نیست و حتّی شاید بر خِلاف آن‌ها باشد؛ پس مبادا خوانندۀ رمان، زندگی واقعی را با مطالب آن اشتباه بگیرد و بخواهد که بر پایۀ آن‌ زندگی کند یا زندگی‌اش را با آن‌ تطبیق دهد؛ وگرنه، ممکن است که هم خودش و هم دیگران را دچار مشکلات کند؛ برای همین نمی‌توان کسی را به خواندن رمان توصیه کرد؛ مگر همراه با توجّه‌دادن او به این مسأله و… .

#رمان، #رؤیای_نیمه_شب، #قصه_های_من_و_ننه_آغا، #کتابخوانی، #مطالعه، #معرفی_کتاب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

نوشته‌های مشابه:

دکمه بازگشت به بالا