گل سربهزیر!
گل سربهزیر!
حاجآقا اسماعیل داستانی بِنیسی
صبح پریروز، یکشنبه، ۱۱ / ۹ / ۱۴۰۳، در کَنار یک پیادهرو، گلهای سفیدی را دیدم که سربهزیر بودند و از آنها عکس گرفتم.
خوش است حُسن که در پردۀ حیا باشد / که بدنما است پریزاد، خودنما باشد (۱)
با دیدن آنها به یاد انسانهای باحیای سربهزیر افتادم و به یاد این که مرحوم پدرم، حضرت استاد اسداللّه داستانی بِنیسی، ـ رضوان اللّه تعالی علیه. ـ فرمودند: «فُلان خویشاوند ما مرد باحیایی است و هر گاه من با او صحبت میکنم، سرش را به زیر میاندازد (و از روی حیا در چشمانم خیره نمیشود).»
حالا که هست چهرۀ تو در برابرم / سر را چگونه پیش تو بالا بیاورم؟ (۲)
اکنون که دارم این خاطره را مینویسم، به یاد این هم افتادم که ایشان فرمودند: «حاجآقای مُعینی که خطبۀ عقد من و همسرم را خوانده است، وقتی که سخنرانی میکند، سرش را پایین میاندازد و به جمعیّت نگاه نمیکند.»
همچنین به یاد این افتادم که مرحوم حضرت علّامه طباطبایی ـ رضوان اللّه تعالی علیه. ـ هم در هنگام تدریس، سرشان را به زیر میانداختند یا به نقطهای از محلّ درس نگاه میکردند.
۱. از: صائب تبریزی.
۲. از: امیرحسین قاسمیپور (هادی).
#حیا، #سخنرانی، #علامه_طباطبایی، #گل_سر_به_زیر