ذکر ازدواج!
ذکر ازدواج!
حاجآقا اسماعیل داستانی بِنیسی
چهارشنبه، ۱۲ / ۱۰ / ۱۴۰۳، به شخصی نقل کردم که روزی به مغازهای رفتم و در ضمنِ خرید، از جوان فروشنده پرسیدم که آیا ازدواج کردهای؟ گفت: «نه؛ دختری را دوست دارم؛ ولی نصیبم نمیشود.» گفتم: بر طبق حدیث شریف، هر گاه او را دیدی، بگو: «اَللّٰهُمَّ اِنّی اَساَلُکَ مِن فَضلِکَ.» (یعنی: خدایا! قطعاً من او را از فضل تو میخواهم.)
آن جوان به سخنم روی خوشی نشان نداد و بنده تعجّب کردم که پس چرا به دلم افتاد این سخن را به او بگویم.
شام همان روز داشتم در خیابانی که آن مغازه در آن بود، راه میرفتم که شنیدم شخصی از پشتسرم صدا میزند: «حاجآقا؛ حاجآقا!» ایستادم تا این که رَسید و پس از سلام و… پرسید: «آیا مرا میشناسید؟» گفتم: نه. گفت: «من همان کسی هستم که صبح به مغازهمان آمدید. وقتی که به خانه رفتم، آمدن و ذکردادن شما را به مادرم نقل کردم. مادرم پرسید که آن ذکر، چه بود؟ گفتم: نمیدانم. گفت: خاک بر سرت!؛ که حاجآقایی با پای خودش آمده و به تو ذکر ازدواج داده؛ امّا تو آن را حفظ و یادداشت نکردهای. حاجآقا! لطفاً دوباره آن ذکر را به من یاد دهید.»
باز ذکر را به او بیان کردم و به پاسخ پرسش درونم پی بردم.
روزی همین ذکر را به مجموعۀ جوانهایی یاد دادم. پس از مدّتی شنیدم که یکی از آنان کَنار خیابانی نشسته و هر گاه دختری از جلو او میگذشته، او این ذکر را میگفته است تا شاید یکی از آنان نصیبش شود!؛ در حالی که به آنان گفته بودم: این ذکر برای کسی است که دختری را برای ازدواج میخواهد؛ امّا نصیبش نمیشود؛ پس هر گاه او را میبیند، این ذکر را بگوید تا انشاءاللّه موانع ازدواجشان برطرف شود.
#ازدواج، #الهام، #ذکر، #ذکر_ازدواج، #قدرشناسی