خاطرات دختر حضرت استاد بِنیسی در بارهی ایشان
بسم الله الرّحمان الرّحیم
این متن، خاطرات تنهادختر حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در بارهی ایشان است.
1. هر گاه من به ايشان مىگفتم كه دلم تشويش و اضطراب دارد يا شور مىزند، مىفرمودند: «هر گاه ناراحت مىشويد يا دلتان در اضطراب و تشويش است، بگوييد: “توكَّلتُ عَلَى اللّهِ.”؛ مخصوصاً هنگامى كه از خانه بيرون مىرويد.»
من هميشه به اين فرمودهی ايشان عمل مىكنم و دلم آرامش بسيارى پيدا مىكند و كارها خودبهخود درست مىشود.
2. ايشان ساعاتى پيش از تصادمشان كه گويا همان باعث رحلتشان شد، با بنده تماس گرفتند و فرمودند: «انسان بايد به هر چه خداوند بخواهد، تسليم و راضى باشد و ما به هر چه از خدا تا كنون برايمان رسيده است، الحمد للّه تسليم و راضى هستيم.»
3. اگر ما بدىِ يكى از بچههايمان را مىگفتيم، ايشان مىفرمودند: «هميشه به كارهاى مثبت ديگران نگاه كنيد و آنان را پيش خودشان و ديگران بستایید؛ چون اين كار، باعث اعتمادبهنفس و خوبشدن آنان میشود.»