خاطرات آقای اکبر هاشمی در بارهی حضرت استاد بِنیسی (رضوان الله علیه)
ویراستهی خاطرات آقای اکبر هاشمی، پسر خواهرزن حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله علیه. ـ در بارهی ایشان:
یک بار که ایشان به خانهی ما تشریف آوردند، من و همکارانم در خيّاطىِ کنار منزلمان کار مىكرديم. حدود ساعت 17 ایشان در حالی که داشت از جلو درِ خيّاطى میگذشت، به ما فرمود: «میآیم و با شما همسخن میشوم.»
همکارانم خوشحال و منتظر آمدن ایشان شدند و مدام به من مىگفتند كه بگویيد امشب بيايند؛ امّا ایشان به خانهی یکی از خویشان خود رفته بودند.
فرداى آن روز تشریف آوردند و با استقبال همکارانم روبهرو شدند. آنان پرسشهای خود را از ایشان پرسيدند و ایشان پاسخ دادند و در پایان، یک داستان نقل کردند.
بار دیگر که به خانهی ما تشریف آوردند، فهمیدیم که میخواهند به دیدار کسی بروند. کسانی که در منزل ما بودند، تقاضا كردند كه با ایشان همراهی کنند و ايشان پذیرفتند.
در راه برگشت، ایشان دیدند که فرزندان همراهانشان جلوتر از پدرانشان حركت مىكنند؛ برای همین، داستانى نقل کردند و اين بیت را خواندند:
کرّهی خر از خریّت، پیش مادر میرود کرّهی اسب از نجابت، پشت پای مادر است!