ماجَرای شگفت پیشرَوی قرآن و پَسرَوی آتش!
مادر بزرگوارم که خداوند والا به ایشان برترین پاداش ها را عنایت فرماید، از سادات است. یکی از اجداد ایشان، برادری داشته که اهل روستای «سنگر» از توابع شهر ارومیّه و صاحب کَرامات بوده است.
سال ها پیش، بنده در محضر حضرت پدرم، استاد اسداللّه داستانی بنیسی _ رضوان الله علیه. _ به آن روستا رفتم.
اهالی آن جا نقل می کردند که کشتزاری آتش گرفت و آتش، آن مزرعه و چند مزرعه ی دیگر را سوزاند و همین طور پیش می رفت تا بقیّه ی کشتزارها و بلکه همه ی روستا را بسوزاند.
مردم واقعه را به میربابا، همان برادر جدّ مادرم، خبر دادند. او قرآن کریم را به دستانش گرفت و به سمت آتش رفت. هر چه به آتش، نزدیک تر می شد، آتش از قرآن کریم و او، دورتر می گشت! او پیش می رفت و آتش، پس. او می رفت و آتش می رفت؛ او به جلو و آتش به عقب. _ لا الاه الاّ اللّه. اشهد انّ القرءان من اللّه و کلامه و معجزته. _ تا این که آتش به سرچشمه اش رسید و یکباره خاموش شد!
آیا همین قرآن نمی تواند آتش های هوس و نگرانی دل ها را خاموش کند؟! می تواند؛ حتماً می تواند؛ پس همیشه با قرآن زندگی کنیم.
اسماعیل داستانی بِنیسی