عنایت روح شیخ محمود شبستری (جدّ حضرت استاد بِنیسی) به علّامه حسنزادهی آملی!
دهها سال پيش، آیتالله حسن حسنزادهی آملی ـ دامت بركاته الوافرة. ـ به بارگاه جدّ بزرگوارم، شيخ محمود شبستری، تشريف برد و به فرمودهی پدر فرزانهام، حضرت استاد اسدالله داستانی بِنيسی ـ رضوان الله علیه. ـ شبی را تا صبح در آنجا ماند و «از قبر شیخ محمود، نورهایی به قلب مبارک ایشان جاری شد».
خود علّامه حسنزاده در اين باره، شعر ذيل را سروده و در آغازش نوشته است: در شب 27 رجب 1387 ه.ق.، ليلهی مبعث پيغمبر خاتم ـ صلّی الله عليه و اله و سلّم. ـ كه در شبستر در جوار مزار شيخ عارف، محمود شبستری، صاحب «گلشن راز»، و پيرش [= استاد عرفانش]، حضرت شيخ بهاءالدّين يعقوب كه از نسل پاک جَناب مالک اشتر و قبرش قبلهی قبر صاحب «گلشن» است، بهسر بردم، بسرودم:
شب عيد است ای شیخ شبستر!
چه عيدی!: مبعث يكتاپيمبر
درآمد از رجبْ خودْ ليلهای كز
ز هجر، سال آمد تا به غشفر
يكی مهمانت آمد از ره دور
نَه موسايی، ولی در وادی طور
يكی از مخلصان آن جَناب است
چو ذرّه در حضور آفتاب است!
«حسن» نام و «حسنزاده» به شُهرت
ز شهر خويش آمد تا به شَهرت
به شهر خويش باشد شهرياری
كه دارد در حضورت افتخاری
اگر خود، پادشاه روم و چين است
در اين درگه كه آمد، خوشهچين است
ز آمل آمده سوی شبستر
برای شيخ و پيرش، پور اشتر،
چه پيری! خود ز نسل پاک «مالک»
كه بُد يار «علی» اَندَر مَهالِک
به شأن خويش ای پير خجسته!
نظر فرما بدين مهمان خسته
همی دارد ز حقْ امّيدواری
در اين شب گيرد عيدی از تو باری
تو صاحبخانه و من ميهمانم
تو، خود، دانیّ و من چيزی ندانم!
سعادت با تو ای شيخ زمانه!
هَمی همراه باشد جاودانه
تو را ای يوسُف ثانیّ محبوب!
بُدی پيری: «بهاءالدّين يعقوب»
كه از انفاس پاكش شاد گشتی
ز ديو نفْس دون، آزاد گشتی
چو جانت با حقايق گشت دمساز
سرودی آن سرود «گلشن راز»
كه سرتاسر، همه، «راز» است و «گلشن»
به لفظ روشن و معنیّ مُتقَن
اگر آن است سبْک لفظ و معنی
روا نبْوَد چون او گفتنْ تمنّی
در اين درگاه، خاموشی، صواب است
كه نظم و نثر ما نقشی بر آب است
ز اشعارم بوَد بسيار روشن
كه باشد خار و خاشاكی به گلشن!
غرض ای عارف فرد يگانه!
چو كودک آورم هر دَم بهانه
مگر تا لطف آن «يعقوب» و يوسُف
رهانَد سينه ام را از تلهُّف
مگر تا يابمی در اين تشرّف
ز شيخ و پير او دست تصرّف
مگر تا اَندَر اين فرخندهمحضر
ستانم توشهای از پور «اشتر»
چه خوش از لطف خاص كردگاری
به امّيدش رسد امّيدواری!
ديوان آيتالله حسن حسنزاده آملی، ص 198 ـ 200
اسماعیل داستانی بِنیسی
سایتتون خیلی خوبه.
از نظردادن و نظرتانتان سپاسگزارم.