خاطرات حاج‌آقا محسن حائرى درباره‌ی حضرت استاد بِنيسى

ويراسته‌ی خاطرات حاج‌آقا محسن حائرى درباره‌ی حضرت استاد بِنيسى ـ رضوان اللّه تعالی عليه. ـ‌ با پاورقى‏‌هاى حاج‌آقا اسماعيل داستانى بنيسى:

يكى از ويژگى‏‌هاى روشن ايشان، عشق و ارادت ويژه به اهل بيت ـ سلام اللّه عليهم. ـ بود؛ به گونه‌ای که ايشان عمر گرانمايه‌ی خود را وقف آن حضرات كردند.

     در روزهاى ولادت و شهادت آنان، مجلس برپا مى‏‌كردند و هر جمعه، برنامه‌ی دعاى توسّل داشتند.

     در هر جلسه و سخنرانى و حتّى هنگامى كه براى تفريح با ايشان بيرون مى‏‌رفتيم، از فضائل آنان سخن مى‏‌گفتند.

     هميشه از حضرت اميرالمؤمنين ـ سلام اللّه عليه. ـ دم مى‏‌زدند و به آن حضرت علاقه‌ی فراوانى داشتند و اين محبّت در اشعارى كه در باره‌ی آن حضرت سروده‏‌اند (1)‏، موج مى‏‌زند.

     در هفته چند بار به حرم مطهّر حضرت فاطمه‌ی معصومه ـ عليها السّلام. ـ مشرّف مى‏‌شدند و در صبح‏‌هاى جمعه هم كه در منزلشان برنامه‌ی سخنرانى و دعاى توسّل داشتند، حتمًا به حرم شرفیاب مى‏‌شدند (2).

     يک روز توفيق پیدا کردم كه همراه ايشان، پدر بزرگوارشان و آقازاده‌ی ايشان، حاج‏‌آقا اسماعيل، به حرم مشرّف شوم. ايشان در صحن حرم نكاتى در باره‌ی عظمت حضرت معصومه ـ عليها السّلام. ـ و از جمله، ماجراى ميرزاى قمى ـ رضوان اللّه عليه. ـ را بيان كردند (3).

     در اين همراهى ديدم كه ايشان به پدرشان احترام خاصّى مى‏‌گذاشتند و عقب‏‌تر از او حركت مى‏‌كردند؛ با اين كه پدرشان روحانى نبود (4) و ديدم كه همه‌ی آداب زيارت را رعايت كردند و توجّهشان به حضرت معصومه ـ عليها السّلام. ـ بود (5) و پس از زيارت آن حضرت، ايشان زيارت وارث، زيارت حضرت على‏‌اكبر ـ عليه السّلام. ـ و ساير شهداى كربلا را خواندند و مشغول نماز زيارت شدند.

     ايشان نقل كردند كه در تظاهراتِ عليه حكومت طاغوت شركت داشتند.

     نقل كردند: «در اوايل نهضت امام خمينى ـ رضوان اللّه عليه. ـ ، در مدرسه‌ی فیضیّه‏، مأموران پليد حكومت پهلوی، طلبه‏ ها را از پشت‏‌بام به پايين می‌انداختند. در آن ماجرا يكى از آن دژخيم‌ها، با باتوم به كمرم زد و هنوز گاهى همان‌جاى كمرم درد مى‏‌گيرد.»

     ايشان در دوران دفاع مقدّس، كتاب‏‌هايى نوشتند كه در باره‌ی جهاد و دلاورى بود و به رزمندگان اسلام روحيّه مى‏‌داد؛ مانند كتاب «يک پايم در بهشت است» (6).

     در باره‌ی امام خمينى ـ رضوان اللّه عليه. ـ فرمودند: «چه كسى مى‏‌داند امام خمينى چه كسى بود و در عرفان تا كجا پيش رفته بود؟» و نيز فرمودند: «روزى امام خمينى را در نزديک منزلشان ديدم كه سوار ماشين بود و همان لحظه آرزو كردم كه مى‏‌رفتم زير ماشين ايشان تا فدايى راهشان شَوم.»

     گاهى در محضر ايشان به كوه خضر مى‏‌رفتيم و ايشان در باره‌ی اين كوه و حضرت خضر ـ عليه السّلام. ـ صحبت مى‏‌كردند و از اين كه رهبر معظّم انقلاب ـ زيد عزّه. ـ به اين ورزش اهتمام دارند، خيلى خوششان مى‏‌آمد و آن را مى‏‌ستودند.

     مهم‌ترين سفارش ايشان به طلبه‏‌ها، اين بود كه درس‏‌خواندن را از مهم‏‌ترين وظايف خود بدانند و از اين كه آنان دنبال دنياپرستى بيفتند يا به كارهاى غير طلبگى بپردازند، ناراحت مى‏‌شدند و نهى مى‏‌كردند.

     مى‏‌فرمودند: «طلبه تا مى‏‌تواند، نبايد قرض و وام بگيرد؛ چون قرض و وام باعث مى‏‌شود كه او تمركزش را از دست بدهد و دائمًا در فكر اداى قرض و وامش باشد.»

     هميشه پياده‏‌روى مى‏‌كردند و به طلّاب سفارش مى‏‌نمودند كه اهل پياده‏‌روى یا كوهنوردى باشند.

     در كوچه و خيابان، به مردم، به‏‌ويژه علما و طلّاب، با خوشرويى و صداى رسا سلام مى‏‌كردند و عملًا به ما درس افشاى سلام مى‏‌دادند.

     دلسوز خانواده، دوستان و جامعه بودند و اگر درمى‏‌يافتند كه جوانى از دين دور شده است، با خوشرويى و هديّه‏‌دادن كارت‏‌هاى دعا و كتاب‏‌هايى كه خودشان نوشته بودند، می‌کوشیدند که او را به راه دين جذب کنند.

     روزى در محضر ايشان به ديدار يكى از علما رفتم. در راه بازگشت، ایشان از كسى كه چرخ نان خشکی داشت و نان خشک مى‏‌خريد، احوال خودش و فرزندانش را پرسيدند؛ سپس فرمودند: «ايشان خدمت بزرگى به جامعه كرده؛ چون فرزند متديّن مهندسى تحويل جامعه داده است.»

     در هنگام مطالعه، خيلى دقيق بودند.

     ساعت 9 شب مى‏‌خوابيدند و اين، بیانگر نظم ايشان بود.

     هميشه در انديشه‌ی تكامل و ترقّى بودند. در روزهاى پايانى عمر شريفشان، از من پرسيدند: «فلانى! چه كار بايد كرد؟» اين در حالى بود كه ايشان استاد اخلاق و ادب بودند و پرسش ايشان نشان مى‏‌داد كه اين پير ميكده، خسته و سيراب نشده است و سرانجام از دست ساقى كوثر ـ سلام اللّه عليه. ـ ، به نهايت سيرى رسید.


پاورقی‌ها:

1) بيش‏‌تر اشعار ايشان در اين باره، در كتاب «هماى آسمانى» چاپ شده است؛ البتّه ايشان مى‏‌فرمود: «ابتدا كتاب “على از ديدگاه علىّ بن ابى‏‌طالب (عليه السّلام)” مرا بخوانيد؛ سپس اين كتاب را.»

2) البتّه معمولاً پيش از جلسه مشرّف مى‏‌شدند و يا دست‏‌كم تا سر كوچه مى‏‌رفتند و به كريمه‌ی اهل بيت ـ سلام اللّه عليهم. ـ سلام می‌دادند و اگر پيش از جلسه، وقت نمى‏‌شد، چه بسا پس از آن شرفیاب مى‏‌شدند.

3)‌ اين ماجَرا را بنده از يک سخنران عاليقدر شنيده و به حضرت پدرم ـ رضوان اللّه تعالی عليه. ـ نقل كرده بودم. ماجرا اين بود كه فردى در خواب، ميرزاى قمى ـ رضوان اللّه تعالی عليه. ـ را ديده و از ايشان پرسيده بود: «آيا راست است كه حضرت معصومه ـ عليها السّلام. ـ در روز قيامت همه‌ی اهل قم را شفاعت خواهد كرد؟» و ايشان فرموه بود: «مقام آن حضرت، برتر از اين است. اهل قم را من شفاعت خواهم كرد!»

4) ايشان انسانى بزرگوار و اهل خدمت، سكوت، عبادت، نماز شب و معنويّت بود؛ به گونه‏‌اى كه حضرت پدرم ـ رضوان اللّه تعالی عليه. ـ مى‏‌فرمودند: «من پدرم را يک ساعت هم روى زمين نديده‏‌ام؛ چون ايشان هميشه در عالَم بالا و معنويّت و ذكر و دعا هستند.»
رابطه‌ی متقابل اين پدر و پسر، دیدنی بود. سرانجام ظاهرًا اين پدر نتوانست فِراق این‌چنین پسرى را تحمّل كند و چندان نپاييد كه چشم از همه بست و به روى پسر گشود.

5)‌ ايشان تأكيد مى‏‌كردند كه در هنگام توسّل به اهل بيت و مقربّان درگاه الاهى ـ سلام اللّه تعالی عليهم. ـ آنان را در دلتان مجسّم كنيد.

6)‌ و كتاب‏‌هاى «داستان شجاعان در اسلام» (2 جلد)، «شهيدى كه جنازه‏‌اش را خاک قبول نكرد» و «شهيدان زنده‏‌اند» (5 جلد).

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

نوشته‌های مشابه:

دکمه بازگشت به بالا