نامه‌ی حضرت استاد بِنیسی به فرزندانش از شهر مدینه‌ی منوّره

بسم الله الرّحمن الرّحیم

حضور فرزندان عزیزم که از خودم بیش‌تر دوستشان دارم… و داماد عزیزم و…!

     این نامه را روز یک‌شنبه، 1378/12/8، از شهر پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله. ـ و در کنار قبر و حرم باشکوه حضرت رسول ـ صلّی الله علیه و آله. ـ و قبرستان بقیع که نَه چراغی دارد و نَه شمع و برقی، برایتان می‌نویسم.

     ما صبح زود امروز، یک‌شنبه، موقع نماز صبح به مدینه‌ی منوّره رسیدیم و امروز دو بار به حرم مطهّر رفتیم و از طرف همه‌ی شما هم زیارت کردیم.

     ولی طاهر عزیزم! این که دوهزار تومان داده بودی [تا] به قبر حضرت زهرا ـ علیها السّلام. ـ برسانم، پسرم! هر چه گشتم، قبر آن بانو را پیدا نکردم.

     تصمیم دارم بوی هر جای این شهر را بجویم و خواسته‌ی تو را از آن بانو بگیرم و می گیرم ان‌شاء‌الله.

     همیشه به یاد همه‌ی شما، مخصوصاً محبّت‌های تو هستیم و از خدا می‌خواهیم که شما را در هر کار و زندگی، موفّق کند و در دنیا و آخرت، با اهل بیت ـ علیهم السّلام. ـ مشهور بفرماید.

     هر کاری که می‌کنید و هر کتابی که چاپ می‌کنید، به یاد و خاطره‌ی آن بزرگواران انجام دهید. موفّق باشید.

     یک نامه هم از مکّه برایتان می‌نویسم. شما از ما نگران نباشید؛ که هر دو خوبیم و مادرتان هم سلام می‌رساند. چون در اتاق دیگری است، دسترسی به امضا ندارد.

داستانی

یک دیدگاه

  1. روح استاد، شاد و قبرش پر از نور باد؛ که حتّی نوشته‌اش هم دل آدمی را روشن می‌کند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

نوشته‌های مشابه:

دکمه بازگشت به بالا