صوت و متن جلسه‌ی نُخست سخنرانی درباره‌ی «تفسیر آیه‌ی 58 سوره‌ی بقره»

بسم الله الرّحمان الرّحیم

صوت و متن جلسه‌ی نُخست سخنرانی حاج‌آقا اسماعیل داستانی بِنیسی درباره‌ی «تفسیر آیه‌ی 58 سوره‌ی بقره» در روز شنبه، 1398/8/25:


آغاز سخنرانی با حمد و با یاد اهل بیت (سلام الله تعالی علیهم)

بسم الله الرّحمان الرّحیم

خداوند عالَم ـ جَلَّ جَلالُه، و حَسُنتْ اَسماؤه. ـ ما و همه‌ی معتقدانِ به ولایت اهل بیت ـ علیهم السّلام. ‌ـ را با آن حضرات، محشور و از معارف قرآن و احادیث شریفه بهره‌مندتر بفرماید، صلوات ختم کنیم (صلوات سخنران و حاضران).

     الحمد للّه ربّ العالمین، و الصّلاة و السّلام علی سیّدنا و نبیّنا، سیّد الأنبیاء و المرسلین، حبیب الاه العالمین، المصطفی الأمجد المحمود احمد ابی‌ القاسم محمّد (صلوات سخنران و حاضران)، و علی اهل بیته الطّیّبین الطّاهرین المعصومین، و اللّعن الدّائم علی اعدائهم اعداء الدین.

     اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن ـ صلواتک علیه و علی آبائه. ـ فی هذه السّاعة و فی کلّ ساعة ولیّاً و حافظاً و قائداً و ناصراً و دلیلاً و عیناً؛ حتّی تسکنه ارضک طوعاً،‌ و تمتّعه فیها طویلاً.

     برای سلامت، خشنودی و تعجیل در ظهور حضرت صاحب‌الزّمان ـ صلوات اللّه تعالی علیه. ـ صلوات ختم کنیم (صلوات سخنران و حاضران).

     بنده که دیر کردم، یک علّتش این بود که خلاصه، مشغول همین مباحث و نوشتن و بررسی بودم. خلاصه: عذرخواهی می‌کنم.

متن و ترجَمه‌ی آیه‌ی 58 سوره‌ی بقره

     خداوند عالَم ـ‌ جلّ جلاله. ـ در قرآن کریم، سوره‌ی مبارکه‌ی بقره، آیه‌ی شریفه‌ی 58 می‌فرماید: «و اِذ قُلنَا ادخُلوا هَذِهِ القَریَةَ فَکُلوا مِنها حَیثُ شِئتُم رَغَدًا و ادخُلُوا البابَ سُجَّدًا و قولوا حِطَّهٌ نَغفِر لَکُم خَطایاکُم و سَنَزیدُ المُحسِنینَ.»

     معنا را با توجّه به شرح، بیان می‌کنم: و نیز به یاد بیاورید هنگامی را که گفتیم: «وارد این قریه بشوید؛ پس، از نعمت‌های آن، هر جا خواستید، فراوان و گوارا بخورید و از درب، سَجده‌کنان وارد بشوید و بگویید: “خدایا! درخواست ما ریزش گناهان ما است.” تا برای شما خطاهایتان را بیامرزیم و به‌زودی به پاداش نیکوکاران خواهیم افزود.»

     ظاهراً آن‌جور که در خاطرم هست، قبل از ماه محرّم، حدود دو ماه و نیم پیش، درباره‌ی این آیه‌ی مبارکه صحبت‌هایی شد؛ امّا بعضی از آن مباحث و مباحث تازه در این‌باره را درباره‌ی این آیه‌ی شریفه را عرض کنیم.

     این آیه‌ی شریفه باز خطاب به بنی‌اسرائیل است. قبلاً درباره‌ی این ‌که بنی‌اسرائیل به چه کسانی گفته می‌شود یا گفته می‌شد، صحبت شده.

معطوفٌ‌علیه «إذ»

     خداوند عالَم به آن‌ها بیان می‌کند که زمان‌هایی را به یاد بیاورید. یکی از این زمان‌ها، همین زمانی است که در این آیه‌ی مبارکه هست و ادامه‌اش در آیه‌ی مبارکه‌ی بعدی. «و اِذ». این «و اِذ» عطف به آن گذشته است و عطف به کلمه‌ی‌ «نِعمَتی» در چند آیه‌ی گذشته است. قبلش بود: «اُذکُروا»: «و اذکُروا نِعمَتی؛ به یاد بیاورید نعمت من را» و فُلان را و فلان را و تا این‌جا و این زمان را؛ زمانی که ما به شما چند دستور، چند صحبت، چند بیان داشتیم.

     «و اِذ قُلنَا ادخُلوا هَذِهِ القَریَةَ»؛ و هنگامی را که، یعنی: زمانی را به یاد بیاورید؛ زمانی را که ما به شمای بنی‌اسرائیل گفتیم: «وارد این قَریه بشوید.»

معنای «قَریه»

    قریه یعنی: محلّ جمع‌شدن آدم‌ها، هر جایی که عدّه‌ای از انسان‌ها آن‌جا جمع بشوند، به آن، عرب می‌گوید قریه؛ آبادی باشد، شهر باشد و همین‌طور هر جایی که عدّه‌ای در آن‌جا زندگی کنند؛ لذا معنایش عام هست از روستا و شهر، از جای متمدّن و بی‌تمدّن و همین‌طور.

     خدا می‌فرماید: ما به شما دستور دادیم که وارد این قریه، وارد این سرزمین انسان‌نشین بشوید.

چرایی بیان‌نشدن نام سرزمینِ اشاره‌شده در آیه

     «حاج‌آقا! این قریه کجا بوده؟» نمی‌دانیم. بنده بررسی‌هایی هم کردم؛ امّا به یقین نرسیدم و البتّه اصلاً مهم نیست. «چرا حاج‌آقا! مهم نیست؟» بعضی می‌خواهند از همه‌چیز سر دربیاورند. اگر مهم بود، خداوند عالَم ـ جلّ جلاله. ـ ، خودش، بیان می‌کرد. در بیان این مسائلی که خدا می‌خواهد در این آیه به ما بگوید، لازم ندانسته که اسم آن قریه را بگوید. در مسیر هدف خدا نبوده اسم آن قریه را گفتن. مهم نیست. خدا می‌گوید برای تو آن سرزمین، مهم نباشد. وقتی انسان در مقام بیان چیزی نیست، چون فعلاً هدفش آن نیست که به آن مسأله بپردازد، گفتنش می‌شود چه؟ نالازم، غیرلازم؛ بلکه می‌شود بیهوده.

لزوم پرهیز از بیهوده‌گویی

      بعضی از ما، آدم‌ها، وقتی می‌خواهیم یک چیزی را بگوییم، هر واژه‌ای که در بیانش استفاده می‌کنیم، چند خط هم درباره‌ی آن حرف می‌زنیم. گفت: «اَلکَلامُ یَجُرُّ الکَلامَ؛ حرف، حرف می‌آورد.»

     بنده بعضی از عزیزانم، بعضی از کسانی که پیشم می‌آیند یا بنده خدمتشان می‌روم، وقتی صحبت می‌کنیم، مثلاً می‌خواهد خاطره بگوید، می‌گویم: «دو خط، ها!»؛ چون می‌دانم این، هدفش بیان همان دو خط است، دو جمله است؛ امّا به خاطر آن گاهی ده دقیقه حرف می‌زند. همین‌جوری می‌گوید: «ما رفته بودیم کنار دریا.» بعدش گفته دریا چیست، دریاچه چیست، اقیانوس چیست. این‌ها را توضیح می‌دهد؛ بعد [می‌گوید که] منظور از دریا، دریای شمال است. خب؛ تو سؤالت این‌ها نیست. سؤال، این است که «حاج‌آقا! ما کنار دریا بودیم. مثلاً آن‌جا اگر فلان اتّفاق بیفتد، حکمش چیست؟ حکم مربوط به دریا.» این که آیا دریای خزر بود، دریای عمّان بود، اقیانوس اطلس بود، این‌ها، در سؤال نقش ندارد. شروع می‌کند: «رفتم کنار دریا. منظورم از دریا، دریای خزر بود. فلان شهر، فلان روستا یک ویلا داشتیم.» شروع می‌کند [و] ـ اوه! ـ طول و تفسیر می‌دهد. آخرش می‌گوید: «خب؛ این مسأله، کنار دریا اتّفاق می‌افتد. حکمش چیست؟» مثلاً: «آیا انسان وقتی دریا رفت، می‌تواند با همسر و فرزندانش وارد دریا بشود یا نه؟» تمام شد. دیگر اسم دریا و منطقه‌ای که رفتید و کِی رفتید و با چه رفتید و با که رفتید، دیگر مهم نیست؛ لذا بنده به بعضی عزیزانم از خویشاوندان یا پامِنبری‌ها یا دیگران می‌گویم؛ چون اخلاقشان را می‌دانم که این‌ها وقتی می‌خواهند حرف بزنند، وارد جزئیّاتی می‌شوند که هیچ نقشی در بیانشان، در هدفشان ندارد. این‌ها را، همه را، حذف کنیم.

     چند وقت پیش، یکی‌شان گفت: «حاج‌آقا! اوّل که شما به من تذکّر دادی، بار اوّل، یک‌جوری‌ام شد؛ امّا از آن‌ وقت خیلی رویم اثر گذاشته. بارها که به من این را گفتی، دیگر حرف‌زدن‌هایم کوتاه شده.» با این‌که کوتاه شده، باز هم زیاد حرف می‌زند! اوّلش چه بود، دیگر خدا می‌داند.

     ببینید برای خدا مهم نبوده اسم آن سرزمین. توی بحث یادآوری این دستورها و نعمت‌ها و عذابی که می‌خواهد بیان کند، اصلاً اسم آن سرزمین، اهمّیّتی ندارد. حالا بعضی شخصیّت‌ها هی پرداختند این سرزمین را پیدا کنند. نیازی نیست؛ بلکه نه‌تنها نیازی نیست، بیهوده است؛ چون به بحث ما ربطی ندارد.

     فرمول دارم عرض می‌کنم ها!؛ فرمولی که از این‌جور آیات می‌شود استفاده کرد که خدا می‌گوید: «این قریه، این سرزمین انسان‌نشین.» خب انسان زود می‌گوید: «کجا؟ دقیقاً کجا را گفت؟ کجای جغرافیا؟ الآن هست آن سرزمین؟ نیست؟ محو شده؟ خاک شده؟ اسمش عوض شده؟ نشده؟» چه کار دارید؟ رسیده باشد. ممکن است. خلاصه: اسمش مهم نبوده. حالا این، هدف است یا نه، حالا شاید برسیم به بحثش؛ امّا خلاصه‌ی ماجَرا: اسم آن‌جا مهم نبوده برای خدا. برای ما هم نباید مهم باشد؛ چون ما می‌خواهیم هدف از این آیه را بفهمیم؛ نه جزئیّات نامربوط به هدف. هدف، مهم است.

     شما وقتی می‌خواهی از این‌جا پا شَوی، بروی منزلت، مستقیم‌ترین هدف را معمولاً در نظر می‌گیری [و] می‌روی؛ امّا دیگر [به این که] در خیابان بغلی چه خبر است یا نه، کار نداری. حالا آن‌جا ترافیک است یا نه، کار نداری. اگر کسی برود سرک بکشد آن‌جا که ترافیک است یا نه، این، خِلاف هدف، پیش رفته و کار بیهوده انجام داده و عذاب می‌شود! اوّلین عذابش این است که عمرش را تلف کرده؛ عمری که لحظه‌به‌لحظه‌اش را در هنگامه‌ی مرگ یا بعدش خواهد فهمید چقدر ارزشمند بود و از دست داده؛ یک دقیقه، دو دقیقه، ده دقیقه. چه کاری است؟ از همه‌چیز باید سر دربیاوریم؟ چرا؟

عذاب‌داشتن بیهوده‌گرایی

     این بحث، خیلی بحث مفصّل و مهم است از نظر اخلاقی و حتّی از نظر عوالمِ بعد. در حدیث داریم کسی عمرش را به بیهودگی بگذراند، حالا یک دقیقه، ده دقیقه، یک ساعت ـ حالا بعضی از ماها که نصف عمرمان یا بیش‌تر، بیهوده است. گناه نه ها! گناه که بدتر است. ـ بیهوده یعنی: بی‌فایده بگذراند، این، عذاب قبر می‌شود! این را در قبر شکنجه می‌کنند، می‌گویند: «چرا عمری که خدا داد، خدا به تو داد، نابود کردی؟»

لزوم پرهیز از تماشای «پیام‌های بازرگانی»

     مثلاً: تلویزیون هی تبلیغات نشان می‌دهد. یک وقت، یک تبلیغاتی به دردت می‌خورد، خب نگاه کن. یک وقت نه؛ صد بار نشان داده. چرا باز نگاه می‌کنی؟ پا شو، برو یک کار مفید کن، یک حرف مفید بزن، یک کتاب بگذار پیشت، مطالعه کن. تمام این‌ها [= کارهای بیهوده] عذاب دارد. «حاج‌آقا! [تلویزیون این تبلیغات را] گذاشته است که ما ببینیم.» نه؛ آن‌ها گذاشته‌اند برای این ‌که فروش برود محصولاتشان. تو نمی‌خواهی بخری یا قبلاً خریدی یا می‌دانی چیست [و] تا می‌گذارد، می‌فهمی تا آخرش [را]، حالا دو دقیقه، ده دقیقه می‌خواهد این تبلیغات طول بکشد.

     یا اوّل و آخر فیلم‌ها که شروع می‌کند، متأسّفانه مثلاً نام‌های بازیگران و… همه را دو بار مفصّل در بعضی فیلم‌ها نشان می‌دهد. خدا رحمت کند مرحوم شهید رجائی را. دستور داد به صداوسیما که این‌ها را حذف کنید؛ چون یک دنیا بیت‌المال دارد هزینه می‌شود به همان چنددقیقه‌ها. هر فیلم یا فیلمی را نشان می‌دهد، پنج دقیقه مثلاً تبلیغات، تبلیغات آخر، اسم آن‌ها است. خب فایده‌ای هم ندارد برای کسی معمولاً، برای امّت. بعد، از پول امّت، از بیت‌المال امّت استفاده می‌شود مال این. برای آن پنج دقیقه، صداوسیما دارد پول می‌دهد به سازنده‌ی این فیلم، به کارگردان، به تهیّه‌کننده. هر شماره‌اش، هر بخشش، پنج دقیقه، ضرب در هر دقیقه. چند تومان، صداوسیما خریده؟ بعد، از آن‌ور، عمر مردم تلف می‌شود. «حاج‌آقا! الان که شهید رجائی نداریم.» الان شهید رجائی که هیچ، بعضی مسؤولان ما خاک پای شهید رجائی هم نمی‌شوند؛ امّا ما، خودمان، که باید رعایت کنیم.

     حالا من مثال‌های نسبتاًخوب برای شما دارم می‌زنم. در مباحثی که انسان به آن نیاز ندارد [و] در [مسیر] هدف الاهیِ دنیوی و اخروی‌اش نیست، نباید ورود کند [و بگوید] از هر چیزی سر دربیاورم، به هر مسأله‌ای بپردازم؛ سیاسی، غیرسیاسی، شخصی، اجتماعی.

لزوم پرهیز از سرک‌کشیدن در گوشی‌های اعضای خانواده و…

     بعضی‌ها در همه‌کارِ مثلاً همسرشان می‌خواهند ورود کنند. چه کار داریم آخر؟ این‌ها عذاب دارد ها! فرضاً اصلاً گناه هم پیش نیاید به خاطرش. «نه. ببینم در گوشی شوهرم چه خبر است. در گوشی زنم چه خبر است.» چه کار داریم؟ مگر زنت یا شوهرت چه‌جور آدمی است؟ یک وقت، فرزندت است [و] می‌دانی در معرض [فساد] است. واقعاً اطمینان داری که اگر بررسی نکنی، گوشی که برایش خریدی و مالکش هم باید خودت باشی ها! اگر بررسی نکنی، این بچّه، مطمئنی که وارد فساد می‌شود. این، [دارای] بحث است. یک وقت نه‌خیر؛ اصلاً گوشی، مال تو نیست. حق نداری دست بزنی. حرام است. یک وقت می‌گوید: «راضی‌ام.» ولی دست بزنی با این ‌که راضی است یا نه، اصلاً مال تو است، داده‌ای فقط [به این قصد که] او استفاده کند. می‌گوید که استفاده کنی. استفاده‌ی بیهوده است. همین‌جور می‌خواهی چرخ بزنی در این گوشی [تا بدانی که در آن،] چه خبرها است بدون هیچ فایده‌ای برای تو یا از طرف تو برای این کسی که این گوشی، دستش است. همه بیهودگی است.

     [برای کار و سخن بیهوده،] الی‌ماشاءاللّه مثال هست. مثال برای کار مفید و خداپسند باید پیدا کنید در زمان ما  در زندگی‌ها که کم است. [برای] کار بیهوده و گناه، مثال، زیاد است.

لزوم پرهیز از علوم بی‌فایده

     قرآن حتّی به این مسأله‌[ی نام آن سرزمین] نمی‌پردازد؛ می‌خواهد به ما درس بدهد. می‌گوید اسم سرزمین را نمی‌گویم؛ چون مهم نیست، در مسیر هدف من نیست. من هدفم از این آیه، این نیست که کجا بود این ماجَرا [و] وارد کدام شهر می‌شوید؛ وگرنه، اصلاً می‌گفتم: و ادخُلوا بَیتَ المَقْدِس. حالا چقدر دعوا کردند که این‌جا بیت‌المقدس بوده یا نه. چه کار داریم؟ وقتی خدا خودش می‌گوید [نام] این‌جا مهم نیست، تو چه‌کار داری کجا است‌؟ این مسأله، خیلی مهم است.

     [کسی] آمد محضر امام ـ علیه السّلام. ـ ؛ امام صادق ـ صلوات الله تعالی علیه. ـ ، گفت: «آقا! این حوریّه‌ها چه‌جوری‌اند؟ یک کمی بگو.» آقا فرمود: «چه کار داری به این حرف‌ها؟ ما بَالُکَ؟ به شما چه ارتباطی دارد‌ حوریّه چه‌جوری است؟ تو برو نمازت را بخوان.» امام فرموده. خود ائمّه درباره‌ی حوریّه حرف زده‌اند؛ امّا نه همه‌جا. تو ببین نمازت کجا گیروگور دارد، نمازت را یاد بگیر، بخوان. حوریّه می‌خواهی، شرطش نماز است اوّلش. اوّلْ‌شرطش نماز است در واجبات عملی. این نماز نمی‌خواند یا غلط‌غُلوط می‌خواند، یکی‌درمیان می‌خواند؛ بعد می‌گوید: حوریّه‌ها چه‌جوری‌اند؟

     بعضی‌ها می‌آیند پیش بنده، می‌گویند: «حاج‌آقا! همه‌ی معارفی را که درباره‌ی حوریّه داریم، برای من بگو.» یک کلمه به ایشان نمی‌گویم؛ می‌گویم: «واجبات را انجام بدهید. این [معارف] برای کسانی است که پلّه‌هایی آمده‌ بالا.» حوریّه‌ها چه‌جوری‌اند. خیلی از این موارد.

     ما، در روایات شریفه داریم که عمرتان را در بیهودگی‌ها صرف نکنید؛ بیهوده‌گویی، بیهوده‌گرایی، بیهوده‌کاری، هر چیزی که بی‌فایده است.

     می‌رود خانه‌ی طرف، می‌گوید: «این چیست؟ آن چیست؟ آن یکی چیست؟» بچّه‌اش هم از او یاد گرفته. بچّه‌ی سه‌ساله می‌گوید: «این چیست؟ این چیست؟» مامانْ آن‌قدر گفته، بابا آن‌قدر گفته، بزرگْ آن‌قدر گفته، [که در نتیجه،] کوچک هم همین‌ کار را می‌کند. چه کاری است؟ چیست؟ چه فایده‌ای برایت دارد؟ اگر فایده دارد، بپرس. بحثم آن‌جایی است که فایده ندارد.

     اگر انسان به کار بی‌فایده یا حرف بی‌فایده بپردازد، این بی‌فایدگی به او ضرر می‌زند؛ پس هر چیز بی‌فایده‌ای مُضِر است. مضر، دو چیز است: چیزی که ضرر مستقیم دارد، یک [و] چیزی که فایده ندارد، امّا عمر انسان را، آخرت انسان را خراب می‌کند، می‌شود مضر دیگر [: دو].

      در بعضی معارف ما، حتّی علم بی‌فایده را پرهیز دادند؛ مثلاً: در تعقیبات نماز ظهر هست: «و اَعوذُ بِکَ مِن عِلمٍ لایَنفَع»؛ «و مِن عِلمٍ لایَنفَع.»؛ خدا! من به تو پناه می‌برم، به دامن تو فرار می‌کنم؛ از دستِ چه؟ از دست علمی که فایده ندارد. الان هر کدام از ماها، معمولاً دنیایی چیزهایی بلدیم که هیچ وقت، هیچ به دردمان نخورده و از این به بعد هم نخواهد خورد. حالا از صداوسیما یاد گرفتیم، از رسانه‌های نوشتاری مثل روزنامه‌ها یاد گرفتیم، از بعضی کتاب‌ها، از همین بعضی مجالس و و دورهمی‌ها مخصوصاً.

مفیدبودن بیان یک موضوع در یک آیه و مفیدنبودن آن در آیه‌ی دیگر!

     قرآن این‌جور است. قرآن، [کلام] خداوند عالَم یعنی دیگر. در کلامش حرف بی‌فایده نمی‌زند. شاید اسم این سرزمین در جای دیگر مهم باشد؛ در یک موضوع دیگر. آن‌جا خدا می‌گوید؛ ولی در این بحث، این آیه، مهم نیست؛ کاری به اسمش ندارد؛ لذا ما هم اصلاً بحث نمی‌کنیم. عرض کردم: حتّی به یقین هم نرسیدم؛ البتّه من دنبالش نگشتم؛ البتّه در لابه‌لای مطالعات تفسیری می‌دیدم نظر بعضی‌ها را که خب صحبت‌هایی کرده‌اند. حالا این‌ها، هیچ ‌کدام، یقین‌آور نیست.

     خب شاید مقصود ـ چون آیه‌‌ی دیگری داریم. ـ یک سرزمینی باشد که خداوند عالَم، این‌جور درباره‌اش صحبت می‌کند: سوره‌ی مبارکه‌ی مائده، آیه‌ی شریفه‌ی 21. [نام این سرزمین در] آن‌جا مهم است. می‌فرماید. می‌خواهم اشاره کنم. این‌جا آن‌قدر مهم نبوده. «یا قَومِ ادخُلُوا الاَرضَ المُقَدَّسَةَ الَّتی کَتَبَ اللهُ لَکُمْ.» حضرت موسی ـ علیه السّلام. ـ به قومش، بنی‌اسرائیل، بیان می‌کند: «ای قوم من؛ ای مردم من! وارد زمین مقدّسی بشوید که خدا برای شما نوشته؛ برای شما مقرّر کرده.» این‌جا تعبیر چیست؟ «الاَرضَ المُقَدَّسَةَ؛ سرزمین مقدّس.» شاید مقصود، آن باشد. برای بنده باز یقین نیست. اگر این‌همانی باشد، کسی بتواند ثابت کند، معلوم می شود آن سرزمین مقدّس است. حتّی این جهتش این‌جا منظور خدا نبوده.

     خیلی‌خوب. بگذریم. زیاد حرف زدیم. خواستیم این فرمول را برای این جمع، بیش‌تر جا بیندازم که انسان، دنبال بی‌فایدگی نباشد؛ حتّی در فهم قرآن. بنده چه کتاب‌ها که ندیدم و نخواندم که چقدر نوشته، چقدر توضیح داده، امّا آخرش می‌بینی که کلّ مطلب، یک صفحه بیش‌تر نبود! هی پریده از این شاخه به آن شاخه. … در آن موضوع، لازم نبوده. یا آن تریبون‌دارها، حالا از مسؤولین یا غیرمسؤولین، همین‌جور است. خیلی باید مراقبت کنیم خودمان دچار نشویم. اگر طرف مقابلمان از آن آدم‌ها است، خیلی محل ندهیم به او. اصل مطلب را سعی کنیم از او به دست بیاوریم. اگر راه‌های به‌تری هست که زودتر ما را به هدف می‌رساند، سراغ این‌ها نرویم. خیلی‌خوب.

لزوم پرهیز از بیان مطالب پیش از زمان لازم

     بحث بعدی: آیه‌ی شریفه نشان می‌دهد وقتی این آیه، این دستور به آن‌ها نازل شده که این‌ها نزدیک آن سرزمین بودند. از کجا می‌گوییم؟ «هَذِهِ القَریَةَ»؛ وارد بشوید «به این سرزمین». خدا دارد اشاره می‌کند. آن‌جا که این آیه نازل شده، حضرت موسی به این‌ها بیان کرد که خدا می‌فرماید: «ادخُلُوا هَذِهِ القَریَةَ»؛ به این سرزمین. معلوم است آن سرزمین در چشم‌انداز آن‌ها بوده، نزدیک آن‌ها بوده. این «هَذِهِ» را خب این نکته نشان می‌دهد.

     انسان هر مسأله‌ای را باید وقتی بیان کند که در معرضش است طرف؛ در معرض استفاده [یا] در معرض ترکَش است؛ مثلاً: شما یک بچّه‌ی پنج‌ساله دارید [که] اصلاً در معرض موادّ مخدّر نیست؛ بعد به او بگویی که پسرم! یک عدّه هستند مواد می‌کشند، قاچاق می‌کنند. اسم یکی‌اش تریاک است. اسم یکی‌اش کراک است. شروع می‌کند انواعش را به این می‌گوید که این‌ها این‌جوری‌اند. قیافه‌شان این‌جوری است. … این بچّه‌ی پنج‌ساله هم در معرضش نیست. حالا ممکن است که تک‌وتوک، یک پنج‌ساله هم [در معرض] باشند ها!؛ ولی معمولاً نیستند. چرا می‌گویی؟ الآن این در معرضِ چیست: [در معرض] قاچاق موادّ مخدّر است یا [در معرض] استفاده از مواد مخدّر است؟ هیچ‌ کدام. بله؛ ممکن است فرزندت وقتی رسید به سنّ نوجوانی و جوانی و شما دری منطقه‌ای زندگی می‌کنید یا یک مدرسه‌ای می‌رود [و] خلاصه: با کسانی ممکن است ارتباط برقرار کند، «ممکن است» یعنی: احتمال قوی بدهیم که موادّی‌اند، قاچاقچی‌اند، ممکن است این را آلوده کنند، این را به این راه‌ها بکشانند، این‌جا باید بگویی. متوجّهید چه شد؟

     هر مطلبی را وقتی بگوییم که به او نزدیکیم. مثل این‌جا که خدا اشاره می‌کند به نزدیک. خدا می‌توانست دو روز قبل، یک ماه قبل، یک سال قبل هم بگوید شما یک سال بعد، وارد فُلان سرزمین بشوید. فایده‌ای نداشت. چه کاری است؟ خدا نگه داشت، نگه داشت، نگه داشت، وقتی بیان کرد که این‌ها آن سرزمین را می‌دیدند یا بسیار به آن نزدیک بودند؛ در حدّی که خدا بگوید «این سرزمین». آن‌قدر.

لزوم پرهیز از بیان زودهنگام مسائل به فرزندان

     ما خیلی حرف‌ها را زود می‌گوییم؛ برای همین، بچّه‌هایمان خراب می‌شوند. آخر برای بچّه‌ی ده‌ساله از نماز شب حرف می‌زنند؟ «حاج‌آقا! بودند اولیائی که از ده‌سالگی نماز شب می‌خواندند.» خودش می‌گوید «اولیا». بچّه‌ی تو از کجا فهمیدی می‌خواهد از اولیا بشود؟ قرینه‌ای دارد، باشد. از هر هزار تا، ده‌هزار تا، صدهزار تا، یک میلیون‌ تا بچّه، یکی‌اش این‌جوری است. این اصلاً به تکلیف نرسیده، تازه از نماز شب برایش حرف می‌زنی؟ ما اصلاً به بچّه‌هایمان زیادی مطلب می‌دهیم. ما که می‌گویم، نه این جمع. من شما را نمی‌شناسم معمولاً. یعنی: معمول ما آدم‌ها؛ مخصوصاً بچّه‌متدیّن‌ها. خیلی مطلب دینی می‌دهیم [در سِنّی که فرزندان ما] اصلاً تشنه نیستند برای حرف‌های دینی؛ [در نتیجه، آنان] به بیست، بیست‌و‌پنج، سی‌[سالگی] که می‌رسند، دیگر پای مِنبر نمی‌روند، کتاب دینی نمی‌خوانند. چرا؟ آن‌قدر در بچّگی، در نوجوانی، پدر، مادر به خوردِ این، معارف دینی داده‌اند. خب این نیازش نیست، در معرضش نیست. زود است. بله؛ یک مطالبی هست [که] اگر الان نگویی، ده سال بعد به کارش می‌آید ها!، ولی الان نگویی، دیگر هیچ ‌وقت، موقعیّتش برایش پیش نمی‌آید یاد بگیرد. [آن مطالب را] الان بگو. یک وقت نه؛ ده سال بعد هم وقتش پیدا می‌شود، موقعیّتش پیدا می‌شود. اگر الان به او بگویی، بدتر، دچار فساد می‌شود.

     در سند 2030 چه می‌گویند این‌ها؟ یکی از مباحث سند 2030 که مفصّل خب بحث شد [و] رهبر معظّم به آن اشاره کرد، [این است که] این‌ها می‌گویند: «بیایید مباحث مربوط به زن و شوهر را در سنّ ابتدایی و کم‌تر، به بچّه یاد بدهیم. این‌ها باید بدانند.» چرا باید بدانند؟ «[تا این که بدانند] بعدها چه اتّفاقاتی لازم است در زندگی‌شان بیفتد یا ممکن است بیفتد.» خب بعدها به ایشان بگو، بعدها، آن‌ وقت که در معرضند. بچّه‌ی هفت‌ساله، پنج‌ساله، نه‌ساله، چرا این حرف را به او یاد دادی؟ این، تازه دچار می‌شود، بدتر توی فکر می‌رود، بدتر دچار فشار و استرس می‌شود، دچار وسواس‌ها می‌شود. فرضاً دچار این‌ها [= مسائل جنسی] هم نشود، دچار این مشکلات و فشارها می‌شود. یا حداقل، بیهوده است، بی‌فایده است. به جایش یک چیزهای خوب به او یاد بده.

لزوم پرهیز از گذاشتن فرزند خردسال در کلاس‌ حفظ قرآن

     حدیث داریم: بچّه تا هفت‌سالگی بازی کند. بعضی‌ها قبل از هفت‌سالگی، بچّه را از همان سه‌چهارسالگی [یا] کم‌تر، مجبور به حفظ قرآن می‌کنند، [مجبور به رفتن] به کلاس‌های دینی می‌کنند، بچّه‌اش را به زور برمی‌دارد می‌آورد هیأت. یک وقت، تشویقش می‌کنی یا خودش می‌گوید: «مامان‌جان! من را هم ببر.» ـ حالا به هر دلیل دوست دارد بیاید در آن فضا، خوشش می‌آید، یک چیزی گیرش می‌آید یا خوشش می‌آید با مامان برود این‌ور و آن‌ور. ـ ، خب بیاور. یک وقت نه؛ زوری باید بیاید. بابا! چرا به بچّه‌ی کوچک داری زور می‌گویی؟ اصلاً زور نه. چرا داری فشار می‌آوری؟ بچّه می‌خوابد [و] زیر سرش بالشتک قرآنی می‌گذراند. از وقتی این می‌خوابد، تا وقتی از خواب پا بشود، دارد سی‌دی قرآن کار می‌کند [و] این دارد [ناخواسته] قرآن گوش می‌کند. «خب حاج‌آقا! خیلی خوب است.» نه؛ خیلی هم بد است عزیز من!؛ خیلی هم بد است. این هنوز معرض استفاده از قرآن پیدا نکرده. برای چه هر شب هفت ساعت، هشت ساعت، این باید قرآن در گوشش خوانده بشود؛ حتّی وقتی [که در] ‌خواب است؟ که گفته این را؟ چرا قاتی کرده‌ایم؟ بچّه‌مؤمن‌ها یک‌جور، غیرمؤمن‌ها یک‌جور.

[متأسّفانه بقیّه‌ی سخنرانی ضبط نشده است.]

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

نوشته‌های مشابه:

دکمه بازگشت به بالا