خاطرات مفید (خاطرات حاجآقا بِنیسی)

بسم الله الرّحمان الرّحیم
حاجآقا اسماعیل داستانی بِنیسی، اثری با عنوان «خاطرات مفید» مینویسد که بخشهایی از آن را میخوانید و انشاءالله به مرور زمان بر آنها افزوده و مطالب تازهتر در بالای مطالب پیشین نوشته خواهد شد.
روزی به تکبیرگوی پیر نماز جماعت حضرت آیتالله سیّد محسن خرّازی ـ دامت برکاته. ـ عرض کردم: «حمد و سورۀ نمازهای ظهر و عصر را باید آهسته خواند؛ امّا شما بلند خواندید.» با فروتنی گفت: «تا حالا چند نفر به من تذکّر دادهاند؛ امّا من فراموش میکنم. شما یک سیلی به گوشم بزنید تا در یادم بماند!» گفتم: «بنده نباید چنین کاری را انجام دهم. وظیفهام تذکّردادن بود که انجام دادم.»
چقدر بعضی برای دین و دینداریشان، ارزش قائل هستند!
پس از مدّتی شنیدم که این کهنسال مؤمن بر سر سجّادۀ نماز شب جان داده است.
خوشا به حال کسانی که عاقبتبهخیر شوند و در حالی جان دهند که مشغول عمل صالح هستند!
#امر به معروف، #تذکّر، #دینداری، #عاقبتبخیری، #نماز شب
یک روز به مرحوم حضرت آیتالله محییالدّین مامَقانی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ عرض کردم: «در بعضی از روایات شریفه، از بلندشدن برای دیگران نهی شده؛ پس آیا در هنگام آمدن دیگران نباید به پای آنان بلند شد؟» پاسخ دادند: «در زمان صدور این روایات، بعضی، از روی تکبّر توقّع داشتند که دیگران به پای آنان بلند شوند؛ امّا امروزه، چنین نیست و بلندشدن در هنگام حضور مؤمنان، برای احترام به آنان است؛ پس اشکال ندارد.»
#آیتالله مامقانی، #احترام، #پرسش و پاسخ، #تکبّر، #علما
در سنّ نوجوانیام با چند تن از ارادتمندان مرحوم پدرم، حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ و خود ایشان، به زیارت استادشان، حضرت آیتالله العظمی سیّد محمّد وحیدی شبستری ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ رفتم.
لحظاتی پس از حضورمان، درِ اتاق زده شد. بنده که کوچکتر از همه بودم، در را گشودم و دیدم که بانویی چای آورده است. سینی چایها را از او گرفتم و ابتدا یک استکان چای را جلو آیتالله وحیدی و استکان دوم را جلو مرحوم پدرم و استکانهای دیگر را جلو دیگران گذاشتم و به خودم چای نرسید.
پس از چند لحظه، آیتالله وحیدی بیرون رفتند و هنگامی که برگشتند، دیدیم که در دستهای این کهنسال علم و تقوا که میلرزیدند، یک سینی و در آن، یک استکان چای قرار دارد و ایشان آن را به بنده دادند.
آنقدر این فروتنی، مهرْبانی و بزرگواری ایشان، بر بنده اثر گذاشت که بعداً به مرحوم پدرم عرض کردم: «من وقتی که به سنّ بلوغ برسم، از ایشان تقلید خواهم کرد.»؛ البتّه این تقلید اتّفاق نیفتاد.
#آیتالله وحیدی، #استاد بنیسی، #تواضع، #فروتنی، #مردمداری، #مهربانی
در روز سهشنبه، 1399/4/17، به محضر نویسنده و مترجم عالیقدر، حجّت الاسلام و المسلمین ذکرالله احمدی کرمانشاهی، مشرّف شدم.
ایشان و همسرشان بسیار خودمانی و کریمانه برخورد کردند و آن عالم بزرگوار، 3 تا از آثارشان را به بنده هدیّه دادند.
از ایشان درخواست کردم که مرا نصیحت کنند. پس از ابراز لطف و فروتنی فرمودند: «یک دوره، تفسیر قرآن بخوانید؛ اگرچه تفسیر مختصر.»
#حاجآقا احمدی، #تفسیر، #تفسیر قرآن، #دیدار با علما، #زیارت علما، #علما، #کتابخوانی، #مطالعه، #هدیّهدادن
روزی در محضر مرحوم حضرت آیتالله محییالدّین مامَقانی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ پیاده راه میرفتم.
مطلبی عرض کردم و ایشان در مقام پاسخ، این آیهی مبارکه را قِرائت کردند: «أ لَیسَ اللهُ بِکافٍ عَبدَهُ؛ آیا خدا برای بندهاش کافی نیست؟» (زُمَر، 36) و بنده را به مسألهی کافیبودن خداوند مهرْبان ـ جلّ جلاله. ـ برای نیازهای انسان راهنمایی کردند.
از آن لحظه، گاه که به یاد این آیهی شریفه میافتم، بر اثر آن قرائت ایشان، گویا کام دلم شیرین و حالم خوش میشود و این آیه بر جانم اثر میگذارد.
روح شریف ایشان سرشار از رحمت و انوار الاهی باد.
#آیتالله مامقانی، #توحید، #حاجت، #خدا، #مهربانی خدا
حضرت استاد محمّدحسین حشمتپور ـ دامت برکاته. ـ ، عالمی دقیق، سادهزیست، خوشبرخورد، فروتن، مؤدّب و خوشبرخورد هستند و مایل نیستند که کسی از ایشان عکس بگیرد و تا آنجا که بنده دیده و دقّت کردهام، در حضور دیگران و حتّی در حال تدریس، پیوسته دوزانو مینشینند و به جایی تکیه نمیکنند.
ایشان به بنده فرمودند: «من شبجمعههای ماههای رجب، شعبان و رمضان را نمیخوابم.»
#احیا، #ادب، #تواضع، #خوشبرخوردی، #سادهزیستی، #علما، #فروتنی
در روز یکشنبه، 1399/1/17، دریافتم که مطلبی را در روز یکشنبهی پیش از آن، از کتاب «الگوی وقار» نوشتهام؛ امّا نوشتن صفحهی منبع آن را فراموش کردهام.
به تصویر مرحوم حضرت آیتالله ملّا محمّد حائری اردکانی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ که روی جلد این کتاب ارزشمند است، نگاه کردم، صلواتی برای ایشان فرستادم و از ایشان درخواست کردم که مرا در پیداکردن صفحهی مطلبِ یادشده کمک کنند.
همینکه این کتاب 120صفحهای را گشودم، صفحهی 56 آمد که آن مطلب در آن بود!
این کتاب دربارهی این شخصیت بزرگ و بزرگوار است و مطلبی که دنبال صفحهاش بودم، این بود: «بسیارمتین حرف میزد و کمتر خشمگین میشد. … در زمان عصبانیّت هم متانت و وقارشان را از دست نمیدادند.»
برای شادی روح ایشان و ارواح علمای ربّانی، صلواتی ختم کنیم.
#آیتالله حائری اردکانی، #توسّل، #توسّل به علما، #خاطره، #خشم، #صلوات، #کرامت، #کرامات علما، #متانت، #وقار
چند سال پیش، همراه برخی از طلّاب و…، به زیارت بعضی از علمای زنده و درگذشتهی شهر کاشان رفتم.
در خانهای که درش باز بود، به محضر مرحوم حضرت آیتالله سیّد محمّدباقر مصطفوی کاشانی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ رسیدیم و دیدیم که ایشان روی یک صندلی نشستهاند و دریافتیم که برخی از مردم به حضور ایشان مشرّف میشوند.
به محضر ایشان عرض کردم: «مشکلی دارم. لطفاً دعایم کنید.» فرمودند: «به حضرت امیرالمؤمنین ـ علیه السّلام. ـ توسّل کن.»؛ سپس دستش را به سمت میز کوچکی که در کَنار ایشان بود، بردند تا کاغذی بردارند؛ امّا آنقدر پیر و ضعیف شده بودند که شاید حدود دو دقیقه طول کشید تا بتوانند دستشان را به آن کاغذ برسانند، آن را بردارند، جلو خودشان بیاورند و بخواهند بنویسند!؛ سپس از بنده، نامم را پرسیدند و نوشتند و فرمودند: «در نماز شب برایتان دعا میکنم.» و بنده، شرمندهی بزرگواری و مهرْبانی ایشان شدم.
رحمت و رضوان الاهی، بر روح شریف ایشان.
از شما درخواست میکنم که هماکنون برای ایشان صلواتی ختم کنید.
#آیتالله سیّد محمّدباقر مصطفوی، #آیتالله مصطفوی کاشانی، #التماس دعا، #توسّل، #زیارت، #زیارت علما، #علما، #قضای حاجت
روزی در راه، یکی از اساتید مجتهدم ـ هر کجا هست، خدایا! به سلامت دارَش. ـ را دیدم.
زود به محضر ایشان مشرّف شدم. همزمان با ادای سلام و احترام به ایشان احساس کردم که دوست دارند همدیگر را در آغوش بکشیم. آغوشم را گشودم و ایشان را با همۀ وجودم بغل کردم و بوسیدم. ایشان نیز بزرگوارانه مرا در آغوش مَحبّتشان کشیدند و بوسیدند.
سپس پرسیدند: «چه خبر؟» عرض کردم: «حافظ سروده: ‹بر لب جوی نِشین و گذر عمر ببین» و مصراع دوم را با هم خواندیم: «کاین بَشارت ز جهان گذران، ما را بس».
#ابراز محبّت، #احترام به استاد، #دنیا، #دنیاشناسی، #زندگی، #سلام، #عمر، #قضای حاجت، #مهربانی
خاطرات حاجآقا بِنیسی دربارهی پدرشان را در همین وبگاه در صفحهی «خاطرات و نکاتی خواندنی دربارهی حضرت استاد بِنیسی» بخوانید.