دعای موسایی

دعای موسایی
حاجآقا اسماعیل داستانی بِنیسی
در شام شنبه، ۱۸ / ۱۲ / ۱۴۰۳، به مجلسی رفتم تا عالمی را زیارت و از سخنان ایشان استفاده کنم.
باتری گوشیام در مجلس تمام شد و برای برگشتن به خانه، دیگر نمیتوانستم ماشین اینترنتی بگیرم. ضعف هم کرده بودم که انگار برای گرسنگیام بود.
به یادم افتاد که حضرت موسی ـ سلام اللّه تعالی علی نبیّنا و آله و علیه. ـ پس از ۳ روزْ دویدن از کشور مصر تا سرزمین مَدیَن، هم گرسنه و هم غریب شدند و هم دیگر محلّ سکونتی نداشتند؛ پس عرض کردند: «رَبِّ اِنّی لِما اَنزَلتَ اِلَیَّ مِن خَیرٍ فَقیرٌ؛ پروردگار من! قطعاً من به آنچه از خیر به من فرود آوری، نیازمندم.» (۱) و خداوند مهربان ـ جلّ جلاله. ـ به ایشان خیلی زود، هم غِذا داد و هم محلّ اسکان و هم همسر.
بنده هم این ذکر را گفتم و به خیابان رفتم. مانده بودم چه کنم. به دلم افتاد یا به ذهنم خطور کرد که به مغازۀ شیرینیفروشی آنجا بروم.
وارد آن شدم و پس از سلامکردن، به مغازهدار گفتم: باتری گوشیام تمام شده. اگر جسارت نیست، لطفاً با گوشیتان برایم ماشین بگیرید.
او ابتدا شارژِرش را داد؛ امّا آن به گوشیام نخورد؛ برای همین او با گوشیاش ماشین گرفت؛ سپس نامم را پرسید تا در برنامۀ ماشینگرفتن وارد کند.
پس از شنیدن نامم، مطالب درستی دربارۀ مرحوم پدرم ـ رضوان اللّه تعالی علیه. ـ ، برادرانم و… بیان کرد و گفت: «من و خانوادۀ پدریام همسایۀ پدر شما بودیم و من و برادرم در کوچه با شما و برادر کوچکتان همبازی میشدیم.» و شیرینی دهین به بنده داد و بنده، مقداری از آن را خوردم.
با این الطاف الاهی، هم ضعفم برطرف شد و هم توانستم به خانه برگردم.
«رَبِّ اِنّی لِما اَنزَلتَ اِلَیَّ مِن خَیرٍ فَقیرٌ».
- قَصص (۲۸)، ۲۴.
#دعا، #ذکر، #ذکر_خانهدارشدن، #ذکر_غربت، #ذکر_گرسنگی